همینجوری های موزیکال – یک

سریال «همینجوری های موزیکال» مجموعه ای از آهنگ های شنیدنی بی بهانه است
————————-
هاتف کلاً خواننده ی جالبیه، آهنگش هاش رو اگر گوش کرده باشین می دونین چی می گم، اگر هم گوش نکرده باشین من الان یه مشت نشونتون می دم که نمونه ی خروار باشه. این آهنگ یه جورایی جوک اجتماعیه. شنیدنش خیلی باحال تر از خوندن متنشه، حالا از من گفتن بود!

————————-

تراک: همون آش و همون کاسه

آلبوم: رویای آبی (1386)

خواننده: هاتف

لینک دانلود (با حجم 4.02 مگابایت)

حکایت آش و کاسه
ariyacartoons.blogspot.com ::: کاریکاتور از آریا کارتون

همون آش و همون کاسه

یه کاسه ست زیر نیم کاسه

جوون تو شهر آس و پاسه

یه کاسه ست زیر نیم کاسه

خلق دچار احساسه

یه کاسه ست زیر نیم کاسه

از این به اصطلاح دستگاه به ما چیزی نمی ماسه

تموم مملکت پر از رشوه خوار نسناسه

یه کاسه ست زیر نیم کاسه

.

اینم از بخت و اقبال ماست درجازدن شانسه

واسه یه سقف ناقابل مگه گیرت میآد ماسه

این صاحبان بیت المال سرباز خشتشون آسه

برات هی زیرورو میکشن یه کاسه ست زیر نیم کاسه

.

شام تمام کارمندا نون خشک و تیلیت ماسته

بایه کار خرجی در نمیآد معلم شبا عکاسه

بهت میخوای که بند نکنن باید ردشی آسه آسه

هرچی چرند پرند میشنوی تظاهر کنی که راسته

یکی رذل و نابکار هفت خط روزگار

یکی اسکناس بدیش میشه عبد و جیره خوار

بعضی حرفه شون شده نه یه کار هزارتا کار

شب میشن معرکه گیر صبحها روزنامه نگار

همون آش و همون کاسه

یه کاسه ست زیر نیم کاسه

باغبون شهرداری دیگه مارو نمیشناسه

پشت پرده لابد یکی باز ابرقدرتو میلاسه

یه کاسه ست زیر نیم کاسه

.

ببین جوون معتاده، گوشه خیابون افتاده

آخه همین جوون طفلکی، به شخص شما رای داده

زدین به طبل بی عاری ایام گرفتاری

همش حرص مقام میزنین همش حرفای تکراری

ماهم این ور سماق میمکیم

بعضی بفهمی نفهمی کلکیم

بیرون گود نشستیم آقا

حقیقتا که بانمکیم

گرفتار یه مشت قسط و اعضای حزب بادبادکیم

سرمایه دارسازی شده بورژو بازی، بازی

.

هاج می مونی، واج می مونی

یهویی هاج و واج می مونی

باج میگیرن برج میسازن

مگه اینارو نمیدونی؟

امضا میکنه اسم عموشو

پاره میکنه برات گلوشو

ملیون ملیون از کجا میآرن؟

شما پیداکن پرتقال فروشو

به سینه تا نفسی هست بی قرار توام

یه وقتایی هست آدم یه شعر رو می بینه یه جایی نوشته، بعد اسکرول می کنه می بینه طولانیه، بعد حوصله اش نمی گیره بخونه و می بنده. بخشیش شاید به این خاطر باشه که مطمئن نیست ارزش یک یا دو دقیقه از وقتش رو داشته باشه. این شعر هم همونجوریه، طولانیه، اما چه باور کنید چه نه ارزشش رو داره. هرچند اگر تا آخر بخونیدش خودتون باور خواهید کرد که ارزشش رو داشت.

 

از اون جنس شعرهائیه که آخرش آدم مکث می کنه و اگر آینه جلوش باشه لبخند خودش رو توش خواهد دید، از اون لبخندهای بی اراده. مکثش چیزی شبیه به مکث بعد از مزه مزه کردن و بلعیدن یه غذای خیلی خوشمزه یا نفس کشیدن یک عطر خوشه. هرچند تمام اینا در صورتی اتفاق می افته که عاشقی رو چشیده باشه.

————————————————-

تویی تویی به خدا، این که از دریچه ی ماه
نگاه می کند از مهر و با منش سخن است
تویی که روی تو مانند نوگلی شاداب
میان چشمه ی مهتاب بوسه گاه من است

تویی تویی به خدا، این تویی که در دل شب
مرا به بال محبت به ماه می خوانی،
تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت
گهی به نام و گهی با نگاه می خوانی

تویی تویی به خدا، این دگر خیال تو نیست
خیال نیست به این روشنی و زیبایی.
تویی که آمده ای تا کنار بستر من
برای اینکه نمیرم ز درد تنهایی،

تویی تویی به خدا این حرارت لب توست،
به روی گونه ی سوزان و دیده ی تر من،
گهی به سینه ی پراضطراب من سر تو
گهی به سینه ی پر التهاب تو سر من!

تویی تویی به خدا، دلنشین چو رویایی
تویی تویی به خدا، دلربا چو مهتابی،
تویی تویی که ز امواج چشمه ی مهتاب
به آتش دلم، از لطف می زنی آبی،

تویی تویی به خدا، عشق و آرزوی منی
به سینه تا نفسی هست بیقرار توام!
تویی نویی به خدا، جان و عمر و هستی من
بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام،

منم منم به خدا،این منم که در همه حال
چو طفل گم شده مادر به جستجوی توام
منم که سوخته بال و پرم در آتش عشق
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی توام»

منم منم به خدا، این که در لباس نسیم
برای بردن تو باز می کند آغوش،
من آن ستاره ی صبحم که دیدگان تو را
به خواب تا نسپارم، نمی شوم خاموش

منم منم به خدا، این منم که شب همه شب
به بام قصر تو پا می نهم به بیم و امید
اگر ز شوق بمیرد دلم چه جای غم است
در این میانه فقط روی دوست باید دید

منم منم به خدا، سایه ی تو نیست منم
نگاه کن، منم ای گل، که با تو همراهم!
منم که گرد تو می پرم چو مرغ خیال
ز درد عشق تو تا ماه می رود آهم،

منم منم به خدا این منم که سینه ی کوه
به تنگ آمده از اشک و آه و زاری من
ز کوه، هر چه بپرسی جواب می گوید
گواه ناله ی شب های بیقراری من

من و توایم که در اشتیاق می سوزیم،
من و توایم که در انتظار فرداییم
اگر سپیده ی فردا دمد، دگر آن روز؛
من و تو نیست میان من و تو این: ماییم!

فردای ما – از کتاب «تشنه ی طوفان» – استاد فریدون مشیری

————————————————-

راست گفتم حالا، می ارزید؟

 

بغض های سر به مهر

گاهی میل شدیدی برای ساختن یه اکانت توئیتر دارم، حتی نصفه و نیمه هم اقدام کردم، اما تا تهش نرفتم. مونولوگ مینیمالی زیاد دارم که بگم، مخصوصاً وقتی همچین حال و اوضاعی دارم، اما جمله ی اول رو که می گم سر درد و دلم باز می شه. مثل همین پست، که فقط می خواستم بگم:

 

دلم یه اکانت توئیتر می خواد

با وجود اینکه می دونم اونهایی که باید بفهمن یعنی چی، با همین جمله می فهمن، ولی توضیح واضحات خودمو سبک تر می کنه. به خاطر همین چیزاس که همیشه به مینیمال نویس ها قبطه می خورم