متوجه حقیقتی در مورد سلایق خودم شدم. مردهای آروم و بدون قیل و قال و مهربون، یه طرز غیر ارادی قلب من رو تسخیر میکنن. اما مردهای پر شر و شور هستند که وسوسهام میکنن (هرچند سطحی) باهاشون باشم.
هوم. حالا که نوشتمش معلوم شد اونقدرام چیز غریب و متفاوتی نیست. عین همون داستانهای کلاسیک آبکی جین آستینی و فهمیه رحیمی طور.
باید پارو نزد و وا داد
چیزی که ازش مطمئنم اینه که عاشق شدن توی هفده سالگی خیلی آسونتر از الان در سی سالگیه. یکسری فاکتورها لازمه مثل جسارت و حماقت؟ و ساده گرفتن که در محافظهکاریهای سی سالگی دور از دسترس به نظر میرسه.