لابد شما هم دیدید که دیروز عصر، تهران طوفان خاک شد. منتها داستان برای من کمی فرق میکرد.
منِ از همه جا بی خبر نشسته بودم و داشتم روی لپتاپ فیلم تماشا میکردم. یک دفعه صدای نالهها و شیونهای مو بر تن راست کنندهای، از لای پنجره بازی که به سمت کوچه بود بلند شد. اول اهمیت ندادم اما طولانی شد. بلند شدم و ضمن بیشتر باز کردن پنجره نگاهم به آسمان افتاد که به طور کل خاکی رنگ بود و جلوی آفتاب گرفته شده بود. با بکگراند آن ناله و شیونها و ده بیست نفری که توی کوچه بودند گفتم اینم از این، شاهد آپوکالیپسی، مردم هم ریختن بیرون و دارن به سمت صف برزخ میرن.
همهی این اتفاقات در ده ثانیه افتاد و من صف برزخ را هم دیدم. منتها بعدش دیدم از آن خانه که مردم جلویش ازدحام کرده بودند، جنازهای روی برانکارد خارج شد و علت شیون و زاریها هم معلوم. چیزی که آخرش نفهمیدم این است که چه اصراری بود جنازه را در آن وضعیت بغرنج که حتی نمیشد نفس کشید و کولر با خودش خاک میآورد، جا به جا کنند و تشییع کنند و پشتاش لا إله إلا الله بگویند؟
پ.ن: ماهواره و تلویزیون جفتش در اثر این طوفان قطع شد. شماها که سالمید ایشالا؟