فاز اول کارمون تموم شد و به ددلاین مورد نظر رسیدیم. بعد از یک ماه و اندی فشار روانی که فکر نکنم هیچکس درکش کرده باشه، چون هی راه میرم و میگم کارم رو دوست دارم، الان احساس می کنم بهم یک سرنگ سایز متوسط مخدر تزریق شده و تورنیکت (شریان بند؟) آرام آرام دارد باز می شود. خلسه و آرامش خوشایندی احساس می کنم و فکر می کنم آدم مفیدی هستم که کاری از دستم برمی آید. خصوصاً در این پروژه از پروژه قبلی مسلط تر شده ایم و کار تیمی مان هم بهتر شده.
زندگی خانوادگی (چه عبارت خفنی برای یک زندگی دو نفره) هم به مدد صحبت های اخیرمان رو به بهبود است و امیدوارم روندش با فراموشکاری او متوقف نشود.
در کل الان از عیش دنیا یک نخ سیگار بعد از چای روزانه کم داریم و حضور به هم رساندن در کنسرت آقامون ابی. از غم دنیا هم تا اخبار را می خوانیم و خودمان متن اخباریم و اطرافیان تصویرش و تا وقتی به بقالی و چقالی! برای خرید می رویم هیچ کم نداریم.
سرتان سلامت