فکر و خیال؛ کم‌رنگ، مسن، عاشق و متغیر

فکر و خیال کردن برای آدم‌ها مکانیزم متفاوتی داره، حتی برای همون آدم توی سنین مختلف. امروز که در مورد آینده فکر و خیال می‌کنم اینطوریه که لندن توی ذهنمه و موهای شقیقه‌اش که بالاخره سفید شدن، به دوچرخه‌ی مارک لیو فکر می‌کنم و نجاری یاد گرفتن، به اینکه مامانم نباشه باید چیکار کنم، به اینکه سنگدل شدم؟ نکنه سنگدل شده باشم. به پس گرفتن ۷ میلیون پولی که خرج خیانت یک احمقی کردم، سخت به دستش آوردم ولی سر نابخشودنی‌ترین گناهِ یکی دیگه خرجش کردم؛ به آزادی زن در خاورمیانه و به مرگ دیکتاتور.

اما فکر و خیال آینده به وقت ۵ سال پیش چی بود؟ نبودن مامان چیزیه که سال‌هاست توی فکر و خیال‌هامه و اینکه باید براش چیکار کنم؟ فکر می‌کردم که آیا وارد یک رابطه‌ی خوب میشم و خیال می کردم که شدم و به به؛ آخ که چقدر بهتر از فکر و خیالم شد. فکرم شروع یک کار جدید بود و خیال نمی‌کردم به این خوبی از آب در بیاد. جوری توی تنهایی غوطه می‌خوردم که خیالِ محالی بود داشتنِ دوست و دوست داشتن.

وقتی همسنِ الانِ میم بودم همه‌ی فکرم این بود که باید بارها رو خودم از زمین بردارم و سربار نباشم، وفاداری برام ارزش بود – که هنوزم هست – و زندگی‌ای که به نظر خودم سالم و روی اصول باشه هدف کوتاه، میان و بلند مدتم بود. میم اما هدفش کندن تا استخون از پسرها دور و بر و خوش‌گذرونی تا حد مرگه، شوآف تا هر جایی که بتونه و لذت تا هر جایی که بشه تصورش رو کرد – یا حتی نکرد -. اما آدم بدی نیست، لااقل با ما که آدم خیلی خوب و قابل اعتمادیه. از اونا که برات کوه رو می‌ذاره روی دوشش. اما فکر و خیال آینده‌اش چی می‌تونه باشه؟ کی می‌تونه بگه فکر و خیال کدوم یکی‌مون درست یا غلطه؟ همونطور که فکر و خیال کردن یک نسخه مشترک نداره، خوب و بد هم نداره.

آره خیانت کردن همیشه کثافت‌کاریه و بد، اما خاکستری خیلی بیشتر از سیاه و سفیده. وقتی توی تراس نشستی با یک لیوان چایی کمرنگ و بدمزه کیسه‌ای با منظره‌ی تهران زمستونی، حتماً فکر و خیالت با وقتی که توی حیاط ویلای – حتی – کرایه‌ای توی شمال و رو به کوهستان جنگلی با شات الکل مورد علاقه‌ات نشستی فرق داره. همونطور که وقتی داری بوسیده میشی با وقتی که از تنهایی مثل حلزون توی خودت پیچیدی، وقتی نفس عمیق ریه‌ات رو به خس‌خس می‌ندازه با وقتی دویدی و سر حالی و وقتی جوونی با وقتی که ۵۰ رو رد کردی جنس فکر و خیال‌هات فرق دارن.