My Super Hero

بابا همیشه از آن مردهای جدی روزگار بود. شاید بخشیش به خاطر شغل جدی و سنگینش بود. وقتی بچه بودم خیلی ندیدمش. بیشتر شهرستان بود. منتها همیشه برام سوپر هیرو بود. هرچند که یک بابای کاملاً تیپیکال بود و هست. میان قامت، موهای جوگندمی و بعد خیلی زود سفید، شکم برآمده، سبیل مرتب و عالی. اخمش و صدای بالایش و دست سنگینش سه تا از بزرگترین ترس‌های دوران کودکی و نوجوانی من بودند. خواهم گفت چرا از ترس‌های الانم نیستند. معمولاً می‌گویند دخترها بابایی هستند. اغلب هم اینطور بود و هست. به این وجه دخترهای اطرافم همیشه با دیده‌ی تعجب می‌نگرستیم. اینکه خودت را برای بابایت لوس کنی و او هم نازت را بکشد و صدایش را برایت مهربان کند برایم قابل هضم نبود. این چیزها را از مامان می‌گرفتم.

اما حالا دیگر آن سه تا از ترس‌هایم نیستند نه چون بابا پیر شده و من بزرگ شدم و دیگر از آن چیزها نمی‌ترسم. بابا انقدری مرد است که من  صدساله هم باشم باز از همان سه‌تایش خواهم ترسید. اتفاقی که افتاده این است که بابا همزمان با ورود به دهه ششم زندگی‌اش انقدر مهربانیش عینی شده که هربار با من تلفنی یا حضوری حرف می‌زند، پشت چشم‌هایم قل قل شروع می‌شود. زیاد می‌گوید «بابا جان، دختر گلم، عزیزم»، همش پیگیر این است که چیزی کم و کسر نداشته باشم، چه در خانه، چه در یخچال، چه در قلب. لبخندهای خیلی بزرگی بهم می‌زند و به وضوح نشان می‌دهد که از دیدنم خوشحال شده.

بابا همیشه مرد عمل بود. بهترین مهارت‌های یَدی زندگی‌ام را از او یاد گرفته‌ام. الان پیر شده و دستش موقع بستن لامپ می‌لرزد، منتها راه جدیدی پیدا کرده که سوپر هیروی من باشد. مردانگی بابا بدجوری دخترش را سخت پسند کرده، آن‌هایی که بلد نیستند با دست‌هایشان کار کنند، در هیچ زمینه‌ای تخصص ندارند و محکم نیستند، به چشمم مرد نمی‌آیند.

عزا – خیانت

یک چیزهایی را می‌خواستم در مورد خیانت دیدن برایتان توضیح بدم. دیدم سایت مرد روز تا یک حدی چیزی را که می‌خواستم نوشته. در متن آن‌ها دخل و تصرف کردم تا شد همان نظر و حرف خودم. یک جاهایی را بولد کردم، دقیقاً نمی‌دانم چرا. شاید چون آن‌جاها بودند که درد داشتند و هنوز دارند.

.

همیشه این امکان وجود دارد که یک فرد متاهل با وجود علاقه به همسرش، به روابط بیرون از خانواده بپردازد. بسیاری از افراد در طی مجموعه ای از تصمیمات حساب نشده به سرعت وارد رابطه بیرون از زناشوی می شوند بدون آنکه عظمت درد و رنجی که در شریک شان ایجاد می کنند را به درستی تخمین زده باشند.

علت ناراحتی و پریشانی و به هم خوردن روحیه در این شرایط، به خاطر از دست رفتن حس صمیمی که بین یک زوج وجود دارد است. مواجهه با خیانت در هر سطحی، در حد از دست دادن یک عزیز، سخت و جانکاه است. چون شخصیت و هویت آدم به زیر سئوال می رود و تقریبا برای مدتی اعتماد به نفس رنگ می بازد. سرزنش خویش، احساس گناه و حتی احساس حماقت، گریبان فرد را می گیرد.

طرفین رابطه بهتر است بپذیرند هر چه که تاکنون با هم ساخته اند خدشه دار شده است و هر دوی تایشان باید شروع دوباره ای داشته باشند. یادمان نرود که ذات انسانها تنوع طلب است و ترکیبی از تربیت، شعور و تصادف، هر فردی را می تواند به مسیر خیانت برگرداند.

.

اینجا هم در مورد خیانت نوشته بودم: من باب آدم‌های بهانه تراش برای خیانت