Happy Friend, cheering sound

یه روز خوب می‌تونه اینطوری شروع بشه که وقتی داری با رئیست پای تلفن صحبت می‌کنی و یک سری کارهای محیر العقول ازت می‌خواد، دوستی که تاحالا باهاش مکالمه تلفنی نداشتی بهت زنگ می‌زنه در حالی که صداش پر از انرژیه و از اینکه ازت یه نامه کاغذی گرفته خوشحاله.

اینطوری می‌شه که توام از خوشحالیش خوشحال می‌شی و از صداش انرژی می‌گیری و تا شب توی برقی

من باب آدم‌های بهانه تراش برای خیانت

وقتی یه جا حرف از خیانت می‌شه (که من برای بار هزارم تاکید می‌کنم از کثیف‌ترین گناهانه و هیچ‌کس در هیچ‌کجای دنیا تائیدش نکرده و نمی‌کنه) یه عده سریع وارد بحث‌های روان‌کاوی و مشاور خانواده‌ای می‌شن که بله باید دید توی اون رابطه (دوستی، نامزدی، عقد و ازدواج) چه چیزی درست کار نکرده که کار به خیانت کشیده و خیلی زیر پوستی سعی در منحرف کردن بحث از مسیر اصلیش دارن.
دوست ندارم قضاوت کنم، فقط می‌تونم احساسم رو بگم. احساسم اینه که این افراد همونایی هستند که روزی خیانت خواهند کرد، خیانت کرده‌اند یا وارد رابطه با کسی شده‌اند که داشته خیانت می‌کرده. این‌ها با این صحبت‌های روان‌کاوانه دنبال تبرئه خودشون هستند چون اون پس ذهنشون می‌دونن که یه وقتایی دارن نخ می‌دن، نخ می‌گیرن و لاس می‌زنن و اجازه می‌دن باهاشون لاس زده بشه (متاسفم که Flirt واژه جایگزین مقبولی به به جز لاس زدن نداره).
خیانت خیانته، اگر از رابطه‌ات خوشحال نیستی یا باهاش کنار بیا یا ازش بزن بیرون. هیچ‌ بهانه‌ای در این دنیا نیست که به تو حق بده وقتی با شخصی در رابطه‌ای هستی، به شخص دیگری به هر نحوی نزدیک بشی.

A long wrong road

یه تئوری هم هست که می‌گه باید همه آدما رو (به یه اندازه) دوست داشت، این وسط هیتلر، کسی که با ماشین زده فلجت کرده، مقام معظم، دزدی که کیف حاوی وام دانشجوئیت رو برده، پارتنرت که خون به جیگرت کرد و آخرشم ازت کلاه‌برداری کرد و الخ آدم حساب می‌شن.

بعد توی این تئوری گفته می‌شه که همه انسان‌ها با هم برابرن و هیچی باعث نمی‌شه که تو به خودت حق بدی بر اساس عملکرد اون آدم در موردش قضاوت کنی و کمتر دوستش داشته باشی. مطرح کنندگان این تئوری حاضر نیستن بپذیرن که درسته همه آدم‌ها در ابتدا مثل هم بودن، اما در ادامه هر آدمی با عقل و منطق خودش تصمیم می‌گیره که چه انتخاب‌هایی انجام بده و زندگیش رو چطور پیش ببره.

اینکه من برم توی فروشگاه شهروند آرژانتین و چیزایی رو که خیلی دوست دارم یکی یکی بندازم توی کیفم و بدون اینکه پولشو بدم بیام بیرون انتخاب منه و مسئولش منم. اینکه بین دروغ گفتن و راست گفتن، راست می‌گم و تبعاتش رو می‌پذیرم تصمیم و انتخاب منه. اگر تصمیم می‌گیرم وقتی که ماشین دارم با اینکه اون روز بهش نیازی ندارم ولی به رفیقم که نیازش داره قرضش ندم بازم این انتخاب منه. اگر خوبم منم که خوبم و اگر بدم منم که بدم. نه انسانی که خوبه یا بده ولی بازم با بقیه انسان‌ها برابره.

دنیا بدون خطکش کار نمی‌کنه. حتی نمی‌گم که دیگران قضاوتم کنند، من باید در قلب و مغز خودم بدونم که انسان خوبی هستم و برای خوب شدن / موندن تلاش می‌کنم.

M(T)ake a wish

شیدای خانم شین یک پست نوشته از اینکه تنها آرزوش عشقه و از دیدن آرزوهای مردم که می‌دونن از زندگیشون چی‌ می‌خوان احساس حماقت کرده و دلش می‌خواسته آرزوهای دیگه‌ای هم داشته باشه.

نگاه کردم به خودم و دیدم که چطور تنها آرزوم عشق دادن و عشق گرفتنه. که چطور همه مشکلات، دردها و کمبود‌هام وقتی که عشق می‌گیرم یکی یکی حل می‌شن. چطور عشق معجون، مرهم و سپریه برای ناملایمات زندگیم. چطور آرامش میاد و دست می‌ندازه دور کمرم و چون بلد نیستم باهاش والتز برقصم به قدم زدن‌های طولانی رضایت می‌ده. دوست دارم که خونه حیاط‌دار داشته باشم و ماشین کذا سوار بشم و مردم دنیا در صلح باشن اما عشق که داشته باشم درد نداشتن باقی چیزها چقدر قابل‌ تحمل‌تر می‌شه.

توی فیلم Last Vegas رابرت دنیرو یه جایی می‌گه من حاضرم یک بازومو بدم تا دوباره با زنم (عشق زندگیش که فوت کرده) باشم. فکر می‌کنم که من هم حاضرم برای عشق گرفتن چنین کاری کنم.