یه تئوری هم هست که میگه باید همه آدما رو (به یه اندازه) دوست داشت، این وسط هیتلر، کسی که با ماشین زده فلجت کرده، مقام معظم، دزدی که کیف حاوی وام دانشجوئیت رو برده، پارتنرت که خون به جیگرت کرد و آخرشم ازت کلاهبرداری کرد و الخ آدم حساب میشن.
بعد توی این تئوری گفته میشه که همه انسانها با هم برابرن و هیچی باعث نمیشه که تو به خودت حق بدی بر اساس عملکرد اون آدم در موردش قضاوت کنی و کمتر دوستش داشته باشی. مطرح کنندگان این تئوری حاضر نیستن بپذیرن که درسته همه آدمها در ابتدا مثل هم بودن، اما در ادامه هر آدمی با عقل و منطق خودش تصمیم میگیره که چه انتخابهایی انجام بده و زندگیش رو چطور پیش ببره.
اینکه من برم توی فروشگاه شهروند آرژانتین و چیزایی رو که خیلی دوست دارم یکی یکی بندازم توی کیفم و بدون اینکه پولشو بدم بیام بیرون انتخاب منه و مسئولش منم. اینکه بین دروغ گفتن و راست گفتن، راست میگم و تبعاتش رو میپذیرم تصمیم و انتخاب منه. اگر تصمیم میگیرم وقتی که ماشین دارم با اینکه اون روز بهش نیازی ندارم ولی به رفیقم که نیازش داره قرضش ندم بازم این انتخاب منه. اگر خوبم منم که خوبم و اگر بدم منم که بدم. نه انسانی که خوبه یا بده ولی بازم با بقیه انسانها برابره.
دنیا بدون خطکش کار نمیکنه. حتی نمیگم که دیگران قضاوتم کنند، من باید در قلب و مغز خودم بدونم که انسان خوبی هستم و برای خوب شدن / موندن تلاش میکنم.