Nowhere

از هیچ کجا به هیچ کجا رانندگی می‌کنم، با ماشینی که کثیفه، بدون اینکه حتی پلیر رو وصل کرده باشم. به هیچ کجا نمی‌رسم و به خونه میرم. ساعت‌ها و روزهاست کار‌هایی رو می‌کنم که دلم نمی‌خواد. که دوستشون ندارم. باید یاد بگیرم که بعضی چیزها رو نمی‌شه تغییر داد و باید پذیرفت. باید یاد بگیرم هیچکس اون بیرون نیست که بتونه برام کاری کنه.

خونه آدم دیگه‌ای از بی خوابی شب گذشته به خواب رفتم، شاید چون جای همیشه‌ام نبود یا شاید چون هیچوقت اون موقع خواب نیستم، سبک بود. تا جایی که میشد بلافاصله بعد از بیداری هشیار بود شمردم 5 بار از حرکت موجودی روی صورت و گردن و گوشم از خواب پریدم که وقتی دست کشیدم تا بپرونمش فهمیدم یک قطره اشک بوده که راه گرفته.

عصر جمعه 25 فروردین 1396