چیکار می‌کنم

سوال خوبیه چون کلی چیزای خوب هست که باید تعریف کنم.

یک. کتاب «گربه‌های آدم‌خوار» از هاروکی موراکامی رو خوندم. داستان کوتاه بود و بهترین داستانش به ذائقه خودم «تونی تاکیتانی» بود و اونی که کمتر پسندیدم همانا «گربه‌های آدم‌خوار» بود. پشت جلدش یه توصیف خوبی در مورد تفاوت داستان کوتاه و رمان نوشته که دوستش داشتم، ایناهاش:

ساده و سرراست اينكه به نظرم رمان نوشتن كشمكش است و نوشتن داستان كوتاه سرخوشي. رمان نوشتن شبيه جنگل‌كاري است و نوشتن داستان كوتاه مثل ايجاد باغ. اين دو روند يكديگر را تكميل مي‌كنند و چشم‌انداز كاملي ارائه مي‌دهند كه ذي‌قيمت است و برگ و بار سبز درختان سايه‌ دل‌انگيزي بر زمين مي‌اندازند و باد لابه‌لاي برگ‌هايي خش‌خش مي‌كند كه گاه رنگ طلايي به خود مي‌گيرند. در اين بين در باغ گل‌ها غنچه مي‌كنند و گلبرگ‌هاي رنگ‌رنگ زنبورها و پروانه‌ها را به خود مي‌خوانند و گذر از فصلي به فصل ديگر را با ظرافت به ياد مي‌آورند.

یه چیزی هم دلم می خواد واستون تعریف کنم اینه که وقتی رفته بودم انقلاب بخرمش از چنتا مغازه (اعم از شیک و قدیمی) پرسیدم و با تمسخر نگاهم کردن و دوتاشونم پرسیدن که آیا این کتاب کودکانه؟ پوفـــ

دو. دوتا بازی تموم کردم. اولیش Splinter Cell: Conviction بود. سم فیشر پیر شده بود اما هنوز نه اونقدری که نتونه اکشن و مخفی کاری رو تلفیق کنه.

دومیشم مدال افتخار 2010 بود. هرچی از قدرت اسلحه‌های این بازی و لذت تیراندازی باهاشون بگم کمه. قشنگ حس می کردی نیروی ویژه آمریکایی باشی توی کوهای پاکستان بس که همه چیز طبیعی بود بس که مکالماتشون توی بیسیم واقعی بود. نه مثل «سید جون نقل‌ها رو بریز».

فیلم هم سه تا دیدم البته. Good Fellas رو پیشنهاد نمی کنم چون کلیشه ای بود و رابرت دنیرو فیلم‌هایی خیلی بهتر از این داره. اما Invictus رو برای اونهایی که فیلم ورزشی دوست دارند یا از نلسون ماندلا خوششون میاد یا حداقل دوست دارن بدونن چرا این مرد اینقدر محبوب و مورد احترامه توصیه می کنم. از طرفی مورگان فریمن اینجاست و بازی‌های عین حقیقتش. پیره؟ چقدر بی‌سلیقه، خب پیر باشه. مت دیمون هم هست البته. آهان اون خوبه؟

بعدیش Big Fish. آقا ببینید این فیلم رو. کارگردانشم تیم برتونه تازه. پشیمون نمیشید. به رویاهاتون ایمان بیارید و زندگیشون کنید. البته اگه ایران زندگی نمی‌کنید.

همه‌ی اینا یه طرفن، کار زیادمون یک طرف. از خودم راضی‌ام که با وجود اینکه بعد از خونه رسیدنم شاید بین 3 تا 4 ساعت برای این کارها وقت دارم اما بازم سعی می کنم بهشون برسم.

هوشو

هوشنگ مرادی کرمانی رو اگر به اسم نشناسین به قصه های مجیدش می شناسید. دوران کودکی و نوجوانیش رو توی کتاب «شما که غریبه نیستید» نوشته. دو تا مساله برام جالب بود، اول اینکه آدم معروفی باشی و همچین خطری کنی و ریز به ریز زندگیت رو تعریف کنی، مخصوصن مسائلی رو که شاید دلت نخواد همه ی عالم و آدم در موردت بدونن. دوم هم اینکه همه ی آدم های معروف، یک شبه به اونجا نرسیدن.

صبح دوباره دعوامون شد. سر اینکه یه کار کوچیک رو غلط انجام داده بود. این عصبیم می کنه که جنبه ی انتقاد شنیدن نداره. هرچند که میگن از کار کردن مردها ایراد نگیرین اما من نمی تونم، مخصوصن وقتی می بینم با یک سوال کوچیک می تونست کار رو درست انجام بده. فلذا گه خورد به این آخر هفته مون، همونطور که به آخر هفته ی پیش خورده بود.

در دوران نقاهت بعد از سرماخوردگی به سر می برم و سینه ای دارم چون دشت نینوا. برم واکسن آنفولانزا بزنم؟ کسی می دونه تاثیر داره یا نه؟

بعدالتحریر: ظهرش یه جورایی معذرت خواهی کرد و اتفاقن آخر هفته ی خوبی داشتیم.