هر حيوان كه از دور ديدی و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو، ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است يا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نيز چون نشناسی، ببين به كدام سوی میرود؟!
مجالس سبعه – مولانا
آدمیزاد قدر چیزهایی رو تا وقتی داردشون نمیدونه. فکر نمیکنی انگشت کوچیکه به درد خاصی بخوره تا وقتی که زخمی و دردناک میشه.
حالا حکایت منه. یک زمانی بود عشق عوض کردن رینگتون موبایلم رو داشتم و عشق اینکه یکی زنگ بزنه و بشنومش. حالا ولی چنان با هر بار زنگ خوردن تلفن بند دلم پاره میشه و به شدت دلم میریزه که از هر چی زنگ خوردن تلفنه بیزار شدم.
قدر شب سر راحت روی بالشت گذاشتن رو بدونید، قبل از اینکه حضور یک آدمی که قبلاً هم بوده، الان دیگه حس ناامنی، ترس، مرگ و خشم بهتون بده.
قدر توانایی تمرکز روی کارتون رو بدونید، قبل از اینکه برای انجام وظایف روزانه و حیاتیتون هم به تقلا و حواسپرتی بیفتید.
قدر مامانتون وقتی حالش خوبه و یک بخشی از دل و مغزتون در اشغال نگرانی برای وضعیت روحی و جسمیش و بعد آسیب دیدن خودتون از مشاهداتون نیست رو بدونید. (سلام مهسا)
وقتی اعصابتون آرومه متوجه وجودش نیستین. وقتی به هم میریزه تازه میفهمین چیزی به نام اعصاب وجود داره که وقتی خوب نیست چقدر میتونه تحلیل برنده باشه. قدر سالم و خالیش رو بدونید.
قدر خودتون، وقتی که انقدر نیازمند توجه دیدن از آدمهایی که دوستشون دارید نیستید رو بدونید. محتاج توجه، محبت و کمک روانی بودن، مخصوصاً برای آدمهایی که شخصیت مستقلی دارند، درد و غم دو برابری داره.
31 می گوگل تصمیم گرفت به مدت دو هفته منو در پلاس لیمیت کنه. الان نه میتونم بنویسم، نه کامنت بذارم. در حد استیون هاکینگ که یک انگشتش کار میکنه، با یک انگشتم فقط میتونم پلاس بزنم.
برنامه داشتم سه روز تعطیلی خرداد بهتر بگذره، حالا برنامه هم نداشتم، آرزو داشتم. با سِرُم و بیحالی گذشت. الان که برگشتیم سر کار فکر میکنم که اون حال بد رو میخوام. میشه گفت حال بد جسمی از کجاست،علائم فیزیکی داره و آدمهای نزدیک زندگیت بابتش به طور موثری همدردی میکنن، از همهی اینها مهمتر «تو اجازه داری بیفتی». امروز صبح که آخرش وسوسه سیگار دوم قبل از بیرون اومدن بهم غلبه کرد داشتم فکر میکردم آیا من حق دارم بشکنم و بیفتم و بخوابم توی خونه بدون هیچ علائم فیزیکیای و فقط چون حال روانیم خوش نیست؟
فارغ از حق، بخشی از مشغولیت ذهنیم به ناامید کردن آدمهایی اختصاص داره که معتقدند من قوی هستم. با اشک نریختن خودمم به خودم چنین توهمی رو دادم که من قوی هستم. شاید هم بیشتر شرمنده خودم میشم تا دیگران و این فقط یک نقاب معذوریت باشه. کاش یک سِرُم هم بود میزدم به روانم. فعلاً پیشنهاد ترانکیوال بهم شده، بلکه وقتهایی که هست انقدر منقبض و وحشتزده و بیخواب نباشم.
به قول خانم هایده زندگی هنوز خوشگلیهاش رو داره و خوشگلی امروز من رفتن به یک کافه جدید و زیبا با چند رفیق قدیمی و زیباست. چند روز پیش هم از دو دوست خوب وبلاگی – پلاسی یک هدیه گرفتم که خیلی وقت بود دنبالش بودم. اینکه آدم فقط از غم بگه راحته، ولی حسنِ خوبی اینه که حتی از توی سایه و تاریکی هم میدرخشه. سلامتی همهی رفقا که نقطهی روشن زندگی حتی توی روزهای سختش هستند.