Reminder


وقتی یه برکه باشی، توصیف دریا خیلی سخت می شه. شاید حتی یه جورایی بهش حسادت کنی و بخوای به همون بزرگی باشی. غصه ات می شه وقتی می بینی انقدر کوچیکی که رویاش هم محاله. ولی وقتی می فهمی اون تو رو می پذیره و میذاره توی دلش باشی سنگ هم که باشی کیف می کنی، چه برسه به برکه.

یه وقتایی – با اینکه دوره زمونه خوبی نیست – آدم های بزرگی سر راهت میان که یعنی دنیا هنوز جای زندگی کردنه. وقتی بدی می کنی می گذرن، وقتی خوبی می کنی چند برابر براش ارزش قائل می شن. سعیشون اینه که شریک شادی هاشون باشی و غریبه با غم هاشون. همونایی که بلدن چجوری حالت رو خوش کنن و حتی اگر همیشه حواسشون نباشه، اون وقتایی که هست، توی بهترین حال و اوضاعی.

اگر غایت زندگیت آرامش باشه و ته نشین شدنش، اگر آدمی باشی که شادی های کوچیک و پرتعداد رو به شادی های خیلی بزرگ اما گاه به گاه ترجیح بدی، این تیپ آدم ها برای گذروندن زندگیت در کنارشون بهترین گزینه هستند.

مرد بودن توی دیاری که پر از پسرهای سوسول و نامردهای مرد نماست، پشتیبان بودن توی برهه‌ای که همه دارن پشت همدیگه رو به خاطر منافعشون خالی می کنن؛ جدیت و پشتکار و امید برای هدفی که داری؛ سهیم کردن همه اجزای زندگیت از روحت تا پول توی جیبت (که اتفاقاً براش زحمت هم میکشی و مفت به دست نمیاد)، همه و همه نشانه هایی برای منه که شکرگذار باشم و خوشحال، از اینکه یک مرد کنارم دارم. مردی که با حضورش 6 ساله آب توی دلم تکون نخورده و روحم رو با روحش پیوند زدم. روحی که بین 2 کالبد در رفت و آمده، بهترین وصف براش همون پرتابل بودنشه.

پیچیده در هم است رگ و ریشه های ما / در این کویر ساقه نیلوفر همیم / اصلاً مگر می شود از هم جدا شویم؟ / مانند روح، حل شده در پیکر همیم

10 اردیبهشت روزیه که خدا داشت فکر اونی رو که می خواست 5 سال و 9 ماه و 17 روز آینده به زمین بفرسته می کرد. فکر الهامی که از تو بهتر پیدا نمی کرد.

تولدت مبارک عزیزم. نه با واژه نه با پول، شاید فقط با برآورده کردن خواسته هات بشه هدیه ای درخور برات آورد. دوست داشتن به حرف نیست، ولی نمی شه نگم چقدر دوستت دارم.

.

پ.ن یک: وقتی آقای میم رو می بینم، می فهمم که خودم هرگز نمی تونستم انقدر مرد باشم حتی اگر فاکتور جنسیتیش رو داشتم!

پ.ن دو: از 6 سال گذشته ولی من هنوز عصبانیتش رو – برای خودم – ندیدم. و حقا که همچون یک اردیبهشتی اصیل عصبانیت سهمگینی داره. روزی که از دست من عصبانی بشه درجا از ترس قبض روح می شم! در مقابل حساب اینکه چندبار صدامو براش بالا بردم و شاخ و شونه کشیدم از دستم در رفته…

پ.ن سه: حالا مثلاً خواسته هاش از من چیه: باهاش برم مهمونی، خوش اخلاق باشم، خوشحال باشم. یعنی در همین حد. بعد من عرضه انجام دادن هیچکدوم اینارو ندارم!

پ.ن چهار: هیچ رابطه ای – حتی پر گل و بلبل – بدون اختلاف نظر نیست.

.

خدا نوشت: یعنی من چه کار خوبی کرده ام یا قراره بعداً بکنم که چنین نعمتی بهم دادی آیا؟

نیست در جهان

فهمدیم اِن تا دوست همفکر هم که داشته باشی، تا وقتی نزدیکانت درکت نکنن، نمی تونی شاد باشی و احساس تنهایی می کنی. چون باهاشون اصطکاک لحظه به لحظه داری و بدون درک متقابل، باید لحظه به لحظه توضیح بدی.


Share

قرار وبلاگی – دو

امروز 31 فروردین 89 روز خیلی خوبی بود. چند روز پیش طبق کامنت ها و تماس های ایمیلی و به صورت شوخی شوخی، معلوم شد که با آقای قهوه و سیگار یک پاتوق مشترک داریم و اونجا همانا «کافه گودو» واقع در 4 راه ولیعصر بود.

اولین خصوصیت مثبت این آقای محترم یه کمی زودتر از وقت قرار رسیدنش بود که این در بخش کمی از آقایون دیده می شه (هنوز رکورد زودتر رسیدن آقای میم رو کسی در این زمینه نزده) و چون منم عادت دارم یه ذره زودتر می رسم بنابراین کلاً یک ربع زودتر رسیدیم به قرار.

دومین خصوصیت مثبت ایشون این بود که شدیداً بنده رو «شما» خطاب می فرمودند هرچند که من ایشون رو «تو» خطاب می کردم در حالی که این روزها پسری که زود پسرخاله نمی شه فوق العاده کمیابه!

سومین خصوصیت این آقای موقشنگ (که موهاش هیچ ربطی به موهای آواتار کامنتگذارش نداشت) تشابهات شدید ما در زمینه علایق بود. یعنی انقدر که من با این جناب در زمینه فیلم و سینما و کتاب حرف زدم با هیچ دوستی نزدم و فقط خدا می دونه چقدر مزه داد! در همین راستا براش 5تا فیلم رایت کردم که البته 2تاش سوخت شد چون دیده بود.

در ادامه این راستای یادگاری بازی، یه کتاب هم هدیه داد که در تصویر زیر آنرا مشاهده می فرمایید:

تنها ایراد این کادو اینه که اولش رو برام ننوشت و امضا نکرد، یادش باشه دفعه بعد که قرار شد همدیگه رو ببینیم بیارمش و تاریخ امروز رو بزنه و امضاش کنه.

از تشابهات دیگه مون این بود که جفتمون دودی بودیم و همزمان هوس آتیش زدن سیگار می کردیم و من که چندماهیه رفیق پایه کافه ام که سیگاری نیز می باشد (نگین خوبی دخی؟) رو به علت سفر به بلاد کفر اروپایی از دست دادم، کلی کیف کردم.

برای من که این چندوقته به علت ابتلا به بیماری های روحی – روانی چنتا قرار رو کنسل کرده بودم و توی دوران نقاهت بودم دیدار خیلی خوبی بود چون نیازی به هیچ ماسکی نداشتم به خاطر وجود علایق و زمینه های مشترک (تا حد هم رشته بودن). خودم بودم و خوشحال بودم.

تشکر خیلی ویژه از علی آقای گرامی برای این روز خوب. به امید دیدارهای آینده. هرچند که نمی دونم اونم میلی داره دوباره منو ببینه یا نه، در آینده مشخص می شه.

پ.ن یک: از مدعوین دوستداشتنی دیگه، سرکار خانوم معمار بودن که به علت شرکت در یک مراسم مذهبی! به ما افتخار ندادن.

پ.ن دو: جای شادی خیلی خالی بود. توضیح ضروری: آیا می دونستین شادی خواهر زاده منه؟ آیا وبلاگش رو می خونین؟ نمی خونین؟ خب پس شانس آشنایی با یک هفتادی متفاوت رو از دست می دین. توضیح ضروری تر: شادی نیازی به تبلیغ من نداره، همین الانشم خیلی بیشتر از من ویزیتور داره!

پ.ن سه: در مواقع غیرضرور از بی.آر.تی استفاده نکنید. با این حال: با تشکر از دکتر قالیباف.

پ.ن چهار: جای هرکی دوست داشت باشه سبز