خستهام. بغض دست از سرم بر نمیدارد. شبها به من به تخت میآید و دستهاش را میبرد دور گردنم. روزها قبل از اینکه از تخت پایین بیایم، مینشیند روی دوشم و دستها را میگیرد از دور گردنم. دلم میخواست مردی عاشقم باشد، مراقبم باشد، بپرسد بر من چه میشود و بگویم هیچ.
قرارهای بیرون رفتنم با آدمهای مختلف را با بهانههای واهی کنسل میکنم. دیگر دلم نمیخواهد صبح شود. کاش شب متوقف میشد و من هم همین گوشه خانه تنها توی باد بی رمق کولر با خودم مینشستم.
کاش عشق انقدر رفیق نیمهراه نبود. اگر نمیخواست همیشه بماند، هیچوقت خودش را به آدم نشان نمیداد.
کاش…
چقدر دلی نوشتی.
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
آخه دلی بود لعنتی، هست
لایکلایک
این آهنگ جدبده ابی به تیکش میگه :
اگه قسمت جدایی بود ، چرا ٱشنامون کرد
.
.
من یه ماه دیگه میام ایران. لطفا با من قرار بزار و کنسلش نکن
لایکلایک
🙂
لایکلایک
‹کاش شب متوقف میشد و من هم همین گوشه خانه تنها توی باد بی رمق کولر با خودم مینشستم.›
این تمام تابستان من بود…
لایکلایک
ما مدرک این هستیم که عشق وجود داره، وگرنه این زخم ها از کجاست؟
لایکلایک
مدرک زنده
لایکلایک